حوالیٖ من

ما را برای «رهگذری» آفریده اند

حوالیٖ من

ما را برای «رهگذری» آفریده اند

روزی که دیگه آرزویی نداری

سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۵۳ ق.ظ

تا حالا از فرق سرت تا نوک پات پر استرس شده؟

استرس میگیرین چیکار میکنین؟

من مثل جنازه دراز میکشم به سقف نگاه میکنم. چهار ساعتِ تموم به سقف نگاه میکنم.

اگه این استرس ناشی از اتفاقی بود که به هیچ عکس العملی نیاز نداشت واکنشِ من واکنش مناسبی حساب میشد، ولی نه الان که به ثانیه ثانیه ی این لحظه ها نیاز دارم.

اومدم اینجا بنویسم که شاید از این بی حرکتی دربیام. حس فلجای قطع نخاعی رو دارم. فقط انگشتام کار میکنه..

.

.

امیدوارم این دوره ای که مریم رفته واقعا به دردش بخوره. و گرنه هیچ وقت نمیبخشمش که تو این هفته ی کذایی منو تنها گذاشت.

.

.

بعد از هر ابراز علاقه، یه دوره ی سگ محلی پیش میاد. الان من تو اون دوره ام. درصورتی که الان بیشتر از همیشه نیاز دارم بهش

بهش گفتم برای اینکه بتونم باهات حرف بزنم باید کمتر دوستت داشته باشم. بهش گفتم میدونم برا تو مهم نیس ولی برا خودم مهمه

گف حتما حرف بزن برام خیلی مهمه.

جوابِ واقعی از نظر من، به ک..رم که حرف نمیزنی..

.

.

دیدین به قسمت دوست داشتن اشاره ای نکرد؟..

البته بنده خدا از اول گفته بود میترسه از این اتفاق.

به هرحال اتفاقی بود که افتاد.

.

.

به نظرت خدا چقد میتونه واسم مایه بذاره؟

مثلا بهش بگم من از همه ی فرصتام میخوام تو این مرحله استفاده کنم.

بعدشم چون خدا ست. یه عالمه فرصت دیگه هم بهم میده بعدن.

.

.

اگه کمکم نکنه، من یکشنبه میمیرم. نکه خودم بمیرم ها. روحم میمیره. فکرم میمیره. همه ی امیدم میمیره. همه ی چیزی که این دوسال رو باهاش گذروندم از دست میدم.

.

.

چه روزِ هیجان انگیزیه یکشنبه..

۹۷/۰۶/۱۳
دُچـــار ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی