نذار زندگی برام بیشتر از این سخت بشه
پنجشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۷، ۰۹:۴۸ ب.ظ
من با اینکه قلبم ناامیده
و ذهنم خسته از داشتنِ هرجور هدفی
ولی یه جایی توی سرم، یواشکی، واسه خودش خوشحاله..
واسه منم خوشحاله حتی
شبیه یه سوراخ تو دیوارِ زندان، که یه باریکه ی نور ازش میاد بیرون
ولی
زندانِ مغز من خیلی شلوغه
انگار
جلوی این سوراخ گرفته شده، هیچ نوری ازش نمیتابه
ولی خب
هنوز سرجاشه، و یه وقتایی یه وقتایِ خیلی کمی
که من
از شدت تنهایی و ناامیدی و شکست، دلم میخواد نباشم
همه ی تلاششو میکنه که خودش رو بهم نشون بده
و من
حسش میکنم
با اینکه
دارم به تو میگم "من دیگه نیستم"
.
.
.
اون شبی که تکیه داده بودم بهت و داشتیم باهم "فرندز" میدیدیم، فرداش حتی پوست تنم هم بوی تو رو میداد
از فردای اون شب ها متنفرم..
۹۷/۰۸/۲۴