حوالیٖ من

ما را برای «رهگذری» آفریده اند

حوالیٖ من

ما را برای «رهگذری» آفریده اند

آدمیزاد چه موجود مزخرفیه ولی.

۰ نظر ۰۲ دی ۹۷ ، ۱۸:۰۲
دُچـــار ..

براش نوشتم

"من انقد دوست داشتم که حتی هنوزم دوست دارم"

براش صدبار نوشتم چرا انقد دوست دارم؟

چرا انقد دوست دارم؟

چرا انقد دوست دارم؟

چرا انقد دوست دارم؟

چرا انقد دوست دارم؟

چرا انقد دوست دارم؟

.

.

.

انقد دوست دارم که ازت متنفرم

چرا نمیتونم بهت بگم اینهمه دوست دارم؟

چون تو یه عنِ به تمام معنایی

چون من از اینکه عن بشم متنفرم

ازت بدم میاد که انقد اذیتم میکنی.....

تو این فشار شدیدی که رومه هی میکشی خودتو کنار

هی نمیذاری احساسمو بهت منتقل کنم

که هی پُر بشم هی پُر بشم هی پُر بشم.

۲ نظر ۳۰ آذر ۹۷ ، ۱۸:۰۸
دُچـــار ..

یک ساعت و چهل پنج دقیقه کلاس مدار منطقی با فکر کردن به بغلت گذشت..

.

.

دلم برات تنگ شده..

کاش انقد دور نبودی

۰ نظر ۲۵ آذر ۹۷ ، ۱۱:۴۸
دُچـــار ..

میخوام یه عالمه بنویسم

مغزم پر از حرفه

قلبم دیگه تحملش تموم شده 

دیگه نمیتونه تنهایی گریه کنه

من حالم خوبه. من هیچ مشکل خاصی تو زندگیم ندارم. من جزو دخترای خوشبخت محسوب میشم. ولی همیشه غمگینم. تو خوشحال ترین لحظه هامم غمگینم

دیشب تا ساعت سه ونیم نصفه شب بیرون بودم

کنار جدول روی زمین نشسته بودم. به ستاره ها نگاه میکردم گریه میکردم. گریه میکردم. گریه میکردم.

من خدا رو میخوام تو زندگیم. از هیچی مطمئن نباشم از اینکه تنها منجیه زندگیم خداست مطمئنم. اینکه یه نفر رو دارم که ازش بخوام این زندگی کوفتی رو سر و سامون بده راضیم میکنه. ولی گریه میکنم. من شبا فقط گریه میکنم.

به ستاره ها التماس میکردم اگه اشکام رو میبینن به خدا نشون بدن. اگه صدای بغضمو میشنون به خدا بگن بشنوه. اگه اونا نزدیک ترن بهش. اگه خدا تو آسمون هاست؟

بعد فکر کردم من که نزدیک ترم بهش.خودش گفته به من از همه نزدیک تره. بعد سرم رو انداختم پایین. همینجوری که داشتم سربالایی رو میرفتم بالا و پاهام کشیده میشد رو زمین رو اشکام همچنان به قوت خودشون باقی بودن، با خدا حرف میزدم.

گفتم میبینی چه ضعیفم؟ میبینی چه بدبختم؟ میبینی چه تنهام؟

ولی تو اینارو میبینی فقط.

هیشکی این حال منو نمیبینه. همه خنده هامو میبینن. خوش گذرونی هامو میبینن. درس خوندن هامو میبینن. همه میبینن من چقد قوی ام. همه فکر میکنن من چقدر قوی ام. 

هیشکی نمیدونه قلب من پر از غصه است.

غصه ی نبودن تو. غصه ی نداشتن تو. غصه ی نخواستن تو. غصه ی ندیدن تو.

میدونی چقد سخته اسم بنده روت باشه ولی بنده نباشی؟

من اگه بنده بودم که تو رو داشتمت.

من اگه بنده بودم که انقد سیاهی رو تو قلبم حس نمیکردم.

من اگه بنده بودم که غیر از تو به کسی دل نمیدادم.. که اینجوری جلوی تو سرم پایین باشه. اینجوری شرمندت باشم. اینجوری شرمنده خودم باشم.

ولی تنهام

تو میبینی تنهاییامو

تو شنیدی صدای شکستن قلبمو وقتی میگفتم "الهی و ربی، من لی غیرک؟" 

تو اگه منو نخوای چیکار کنم؟

تو اگه کمکم نکنی دوست داشتنشو تموم کنم کی میتونه کمکم کنه؟

تو میبینی چه گندی شده زندگیم. تو میبینی متنفر میشم از خودم وقتی انقدر بهش فکر میکنم. تو میدونی دوست داشتن اون به خاطر نداشتن توعه.

تو رو کم دارم تو زندگیم که هی آدم میارم تو زندگیم. تو رو کم دارم که از بقیه مایه میذارم.

.

.

از اینکه از این روزا تو زندگیم زیاد داشتم حالم بهم میخوره

از اینکه به این فکر کنم که تو همه ی این سالها منو ندیدی و از این به بعدم قرار نیست ببینی.

چه ساعت سه و نیم نصفه شب با دندونایی که از شدت سرما بهم میخوردن و اشکایی که نمیذاشت درست کلمه هارو ببینم دعای کمیل بخونم، چه تو حرم امام رضا رو به روی گنبدش، چه از ترس کنکور و نتیجه ی احمقانه اش، چه وسط جاده ی نجف کربلا با پاهای تاول زده، از اینکه به این فکر میکنم داری نمیبینی منو متنفرم.

از اینکه هنوز تنها پناهم تویی خوشحالم.

.

.

میگف بعدها میفهمی که این خلا رو باید با رابطه احساسی با خداوند پر میکردید...

رابطه از این احساسی تر؟؟؟ قلبم داره منفجر میشه

خسته ام خسته ام خسته ام

.

.

قد یه دنیا از خودم ناامیدم.

من میدونم نمیتونم به خودم کمکی بکنم. من نمیدونم باید از کی کمک بگیرم اگه توهم کمکم نکنی..

میدونم خسته نمیشی از من. ولی اگه این روزا تموم نشن چی؟ گناه ندارم؟ 

کاش یه راهی بود

کاش یه کسی بود

دیگه نمیخوام برم سراغ آدمایی که یه روز فکر میکردم خدا فرستادتشون برام..

از همه ی آدما متنفرم. همه از من بهترن. همه دارن یه کاری تو زندگیشون میکنن غیر از من.

از اینهمه عادی بودن متنفرم متنفرم متنفرم. احساس میکنم همه ی تنفرم رو همین الان میتونم روی لپ تاپم بالا بیارم

از این اشکای مضحک متنفرم

از لپ تاپم بیشتر متنفرم. 

حتی دلم واسه لپ تاپم هم میسوزه. میتونست مال یکی دیگه باشه. میتونست مفیدتر از اینکه باهاش پست چسناله گذاشته بشه واقع بشه

آخه میدونی که لپ تاپم مهندسیه...

یه ساله که واسه یه خانم مهندس خریدنش. از خودم متنفرم که این جمله هارو مینویسم.

که انقدر دارم خودمو اذیت میکنم. احساس میکنم میتونم خودمو حلق آویز کنم.

.

.

یه چیز بگم؟

خیلی گناه داری وقتی کسی که دوسش داری صدبرابر از خودت بهتر باشه و 

تو واسش مهم نباشی..

۰ نظر ۲۳ آذر ۹۷ ، ۱۲:۵۳
دُچـــار ..
جدیدا کتابخونه که میرم گوشیم رو با خودم نمیبرم
ساعت 12 زنگ زده بود، سه اینطورا بود که میخواستم از کتابخونه بیام بیرون میس کالش رو دیدم، زنگ زدم برنداشت.
اومدم اتاق خوابیدم.
تو خواب و بیداری گوشیم رو چک کردم دیدم نوشته "کاری نداشتم، میخواستم بیام پیشت"
خواب نمیدیدما، همینو نوشته بود
.
خوشحالم که دارم روابطمو کنترل میکنم
ولی کاش تنها نمونم تهش...
.
دلم میخواد باهاش برم کوه، فقط کنار اون میتونم ساکت باشم و فقط یه مسیری رو بریم بدون اینکه حرفی باشه.
با بقیه باید بخندیم، با بقیه باید خوش بگذره..
۲ نظر ۱۷ آذر ۹۷ ، ۲۲:۴۶
دُچـــار ..

در راستای تلاش برای نادیده گرفتن آدم هایی که براشون اهمیت قائلم ولی همونقدر اهمیت قائل شدن رو ازشون دریافت نمیکنم، از تلگرامم لاگ اوت کردم و گوشی رم رو حالت هواپیما گذاشتم که الکی مثلا من در دسترس نیستم..

این اهمیت ندادنه یه جورایی راضیم میکنه. نمیخوام به آدما وابسته شم و هرطور شده این وابستگی رو کم میکنم.

فایزه میگه تو که اصلا وابسته نیستی، خب اون نمیدونه اینکه من از آدما سراغ نمیگیرم دلیل به وابسته نبودنم نیست، همین که تو ذهنم ازشون به خاطر کم بودنشون و نبودنشون ناراحت میشم خودش وابستگیه.

.

.

شایدم به خیال خودم دارم تنبیهشون میکنم!

۱ نظر ۱۵ آذر ۹۷ ، ۱۳:۲۴
دُچـــار ..

متنفرم از پیچوندن کلاسام. مخصوصن که چندان مفید هم واقع نشه.

.

.

دیشب کال می بای یور نیم رو دیدم

به طرز وحشتناکی عاشقش شدم

و وحشتناک تر از اون اینکه همه ی احساس پسرک رو زندگی کردم...

.

جالبه واسم 

اینکه نه میتونم دوسش نداشته باشم نه میتونم فقط دوسش داشته باشم

مثلا از اینکه رفته خونه ی سعید ناراحت نشم. از اینکه تماس رو قطع کرد و دیگه زنگ نزد ناراحت نشم. از اینکه تصویر زمینش خودشونه ناراحت نشم. 

ناراحت نمیشما. شاید حسودی کلمه بهتری باشه. نمیدونم. هرچیه میدونم میشد که حال بهتری داشته باشیم باهم...

.

میخوام الیور داشته باشم میخوام الیو باشم

خیلی دوسشون داشتم. فقط احساسشون. فقط احساس


۱ نظر ۱۴ آذر ۹۷ ، ۰۰:۵۷
دُچـــار ..
یک دقیقه و هفت ثانیه ی جهنمی
که آخر مکالمه با الو الو میشنوی؟ تموم شه
رابطه ای که یهو قطع شد..
مطمئنم خودشم همینقدر حس بدی داره
نوبت منه فکر کنم.
.
.
یه چیز جذاب 
فردا نیم ترم ریاضی مهندسی دارم و به طرز خوشایندی خوندمش و فهمیدمش!
برعکسِ کلاساش که همیشه حس مرگ داشتم توش.
.
.
دلم میخواد اونی بشم که بقیه میبینن منو..
فکر کنم میتونم
.
.
دو ساعت دیگه ام راه داره بخونم
.
تا ده دیقه دیگه میرم راه ارتباطی رو باز کنم
.
دوسش دارم، به جهنم
.
فارغ از نتیجه فردا روز خوبی میشه
۰ نظر ۱۱ آذر ۹۷ ، ۲۳:۵۲
دُچـــار ..

من آدم عمیقی نیستم

کلا به نظرم هم نسلی های من، یا دقیق تر از اون هم سن و سال های من آدم های عمیقی نیستیم.

این فضای مجازیِ کوفتی بدموقع وارد زندگیمون شد

چندسال جلوتر از ماها یکم وقت داشتن عمیق بشن. کارشناسی رو گذروندن و شاید وقتی میخواستن ارشد بخونن اینستا وارد زندگیشون شد و درجا زدن

چندسال عقب تر از ماها هم که هنوز زندگی تعریف خاصی براشون نداره

ولی ماها نه. الان که بهترین موقعیت ها رو واسه عمیق شدن داریم، یه سره داریم تو اینستا ول میچرخیم و مدل لباس و آرایش و کلیپ های بی سر و ته میبینیم.. استوریِ عاشقی میخونم حسودی میکنم و استوری جدایی میخونم و غمگین میشم و استوری بی سر و ته میذارم و همه فک میکنن واو این دختر  عجب پخیه..

خسته شدم که نصف زندگیم تو اینستا میگذره. و واقعا میگذره

نه اینکه فقط وقتم رو تلف کنم اونجا. یه صحنه ای که حس خوبی میده بهم یا یه آهنگ یا یه فکری که به نظرم باحاله رو همش دوست دارم پست یا استوری کنم. پس خودم چی؟ تنهاییام چی؟ چرا نمیتونم تنهایی از بارون لذت ببرم؟ چرا نمیتونم تنهایی بخار چایی رو تو مه غلیظ تماشا کنم؟ چرا نمیتونم تنهایی به جعبه ی خاطراتم خیره شم و احساس نوستالژی داشتنم و به اشتراک نذارم؟ چرا نمیتونم از سنتور زدن خواهرم فقط لذت ببرم و فیلم نگیرم؟

تهوع آور نیست این زندگی جمعی؟ حس میکنم اینستاگرام داره به زندگیامون تجاوز میکنه. یا حداقل وسیله ی تجاوزه!

از اون طرف دیدنِ زندگی بقیه هم به همین اندازه برام بی معنی و مزخرف شده و گریز ناپذیر بدبختانه.

انگار که اگه اکانتم رو دی اکتیو کنم از دنیا عقب موندم و دیگه نمیدونم دو رو برم چه خبره.

دارم تلاش میکنم به درجه ی زندگی مردم به یه ورم برسم، ولی خب یکی دو نفر هستن که نمیشه ایگنورشون کرد. 

واقعیتش رو بگم؟ یه نفر هست که نمیتونم ایگنورش کنم..

ولی دارم تلاش میکنم.

۱ نظر ۱۰ آذر ۹۷ ، ۰۹:۵۴
دُچـــار ..

هنوز جای انگشتاش پشت گردنم آرومم میکنه

دلگرمم میکنه

دلگرمم میکنه

دلگرمم میکنه

.

.

.

میفهمم دوست داشتنمو کامل

فکر کنم میفهمه دوست داشتنمو کامل

عقب میکشه خودشو ازم

به حس انگشتاش پشت گردنم فکر میکنم، دستی که دورم حلقه بود...

مثل همیشه، حق میدم بهش

.

.

.

ترسوندمش

نباید اصرار میکردم واسه موندنش..

۰ نظر ۰۴ آذر ۹۷ ، ۲۲:۳۳
دُچـــار ..