حوالیٖ من

ما را برای «رهگذری» آفریده اند

حوالیٖ من

ما را برای «رهگذری» آفریده اند

توی گوشم بگو آروم تمام آرزوهاتُ..

دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۸، ۰۱:۵۸ ب.ظ

خوابش نمیبرد

نمیدونستم چیکار کنم

گرم بود، خیلی گرم بود

میدونستم نباید نزدیک تر شم

ولی نمیتونستم بیشتر از این این وضعیت رو تحمل کنم

پشتش رو کرده بود بهم

دستمو گذاشتم رو شونش یکم کشیدمش سمت خودم گفتم برمیگردی اینطرف؟

گف نه

گفتم تو رو خدا

نشست لبه تخت سرش رو گرفت تو دستش 

رفتم عقب تر

پاشد رف تو تراس

داشتم از بین پرده و دیوار نگاش میکردم

وایساده بود رو به روی تهران

همینجور که داشتم به این صحنه نگاه میکردم فکر کردم چقد شبیه فیلما..

ولی واقعی بود

ولی ناراحت بودم

ولی گریه میکردم

وقتی برگشت بیشتر رفتم گوشه تخت

گف ببخشید

هیچی نگفتم 

تخت یه نفره بود نمیتونستم دورتر از این شم دستش خورد به بازوم رفتم عقب تر کمرم چسبید به دیوار

فهمید

اونم عقب کشید

نمیدونم چقد گذشته بود، نمیدونم خوابیدم یا نه

فقط حس کردم پیشونیم رو بوس کرد

رو بالش نبودم سرم پایین تر از سینه اش بود، لبم رو نزدیک دستش کردم دستش رو گذاشت پشت کمرم کشید سمت خودش

اذان صبح که شد با چشم باز خیره شدم به سقف فقط به این فکر کردم یه دقیقه ام نخوابیدم؟

سرم انقد درد میکرد دلم میخواستم چشمام رو از کاسه اش دربیارم

صبح گفتم یه قرص میدی

قرص رو گذاشت تو دستم تا آب بیاره خوابم برد

آب رو داد بهم 

خوردم و  باز همینطور که لیوان تو دستم بود خوابم برد

بیدار که شدم دیدم رفته

کلید روی میز بود

پیام دادم رفتی؟

گفتم کلیدو چیکار کنم؟

گف ببر با خودت

میدونستم به این زودیا نمیبینمش

میدونستم به خاطر یه کلید هی باید تایم ست کنیم

میدونستم همین یه شب ام کلی کاراشو عقب انداخته

گفتم گذاشتمش فلان جا

رفتم

همش یه شب تا صبح بود

یه شب بدون هیچ حرفی

چقدر حرف داشتم چقدر چقدر چقدر..

ولی خب این روزا خسته تر از این حرفاس که بشه حرف زد باهاش

یه شب تا صبحِِ ساکت بیشتر نبود ولی از همون لحظه مغز لعنتیم داره بهش فکر میکنه

حتی یه لحظه ام راحتم نمیذاره

کاش یک بار راجبش حرف میزدیم

نمیتونم اینهمه احساس رو به تخمم بگیرم

دلم تنگ میشه

خیلی دلم تنگ میشه

۹۸/۰۹/۲۵
دُچـــار ..

نظرات  (۱)

۲۵ آذر ۹۸ ، ۱۴:۰۰ هادی اسماعیلی فضل

سلام وب خوبی دارین . بنده هم تک بیت همراه با عکس نوشته کار می کنم خوشحال میشیم در خدمتتون باشیم.
چه کرده برق لبت با دلم؟ نمی دانم
همیشه کشته ی یک اتصال کوتاهم

همیشه زجر دشمن شادی آور نیست گاهی هم
دل یک گربه با مرگ سگی ولگرد می گیرد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی