حوالیٖ من

ما را برای «رهگذری» آفریده اند

حوالیٖ من

ما را برای «رهگذری» آفریده اند

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

از اونجایی که میدونستم رستاک تاثیر زیادی تو فاز غم گرفتنم داره به خودم قول داده بودم تا یه مدت گوش ندم بهش
دیشب سارا یه آهنگ از اشوان فرستاد  :|||| دهنش سرویس. قفل شدم روش دیگه
اول اینکه فرستادمش واسه اون عوضی
صبح چشمام باز نشده پلی کردم باز
اونم که هنو سین نزده
ته واکنشش یه "هوم"عه دیگه به هرحال
.
.
کاش میشد یه زندگی اجتماعی جدید برا خودم جور کنم
.
.
تو بلد نبودی این آدم مغرور و..
نبودی جاش یهو بندازتت دور و..  (انقد جذاب میگه بننندازتت دور :|  )
.
.
دیشب از استرس و حجم کارای مونده ای که داشتم دستام بی حس شدن
شروع همیشه خیلی سخته.
به  هرحال دیشب تونستم بالاخره شروع کنم کد یه سایت جدید رو
نمیدونم تا کجا میتونم پیش ببرم دو سه روزم بیشتر وقت ندارم
اه باز استرس گرفتم.
.
.
تو که خودت میدونی، تو قلب من میمونی
لااقل یکم ظاهرسازی کن -_-
۲ نظر ۲۵ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۳۹
دُچـــار ..
دیروز اومدم نشستم باخودم و خدا قشنگ منطقی حرف زدم
یه قولایی ام به یکی دادم که حالا دلم نمیخواد بگم
قرارمون شد تا چهل روز. تا اربعین. تا وقتی حرمش رو ببینم.
بعد امروز گفتم خب
من که بهش فکر نمیکنم، ما که دیگه حرف نمیزنیم باهم، بذار همینجوری بهش بگم که دلم براش تنگ شده. من که واقعا دلم تنگ نشده..
بعد که فرستادم هی چشمم میخورد به جمله ام و به اسمش و به پروفایلش و بعد هی میگفتم خب یه جمله ی معمولی به یه دوست معمولیه دیگه. من زیر قولم نزدم.
دوساعت بعد دیدم نوشته "منم. یه هفته س"
نفسم گرف
هی خوندمش. هی گفتم نامرد پس چرا ده روزه حرف نمیزنی. هی باخودم حرف زدم. 
آخر گفتم نه منظورش این بوده که یه هفته بیشتر نمونده همو ببینیم.
باز دلم آروم نشد..
غصه م گرفت از خودم
از اینهمه ضعیف بودنم.. از اینکه چرا دقیقا فردای مذاکره ام با خدا؟
چرا آخه چه مرگم بود.
اینهمه تحمل کرده بودم
اصلا حالم خوب نیس نمیدونم با خودم چیکار کنم.
میدونم بیاد تهران کار تمومه. باز دوباره وا میدم. اه لنت بهش چجوری آخه بغلش نکنم. چجوری بهش فکر نکنم. چجوری گریه نکنم..
میدونی چیه
اگه بود راحت تر بود.
اگه رفیق بود راحت تر بود.
هم میخوامش، هم به خاطر خودم نمیخوامش.
من هیچ وقت آدم معامله نبودم.
همیشه وقتی به خدا قول میدادم، یه ساعت بعدش میزدم زیرش.
تازه اونموقع ها سر جونم شرط میبستم! 
.
.
ینی یه هفته س داره بهم فکر میکنه؟
نمیتونم یه ثانیه ام به این جمله فکر نکنم
تا سر انگشتای پام بی حس میشه..
هم از ذوق، هم از ناراحتی.. جواب ندادم ینی فقط نوشتم "هوم"
بعد هی فکر میکنم نکنه ریده باشم توحالش باز حالم بد میشه
به جهنم دیگه یه هفته دیگه میبینمش
میمیرم من تا اونموقع..
.
.
سر تا پا تناقضم
بغض دارم
گریه دارم
خیلی تنهام...
۱ نظر ۲۰ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۵۵
دُچـــار ..

امروز که داشتم با اتوبوس برمیگشتم، تویه لحظه خاطره ها شبیه یه بوی آشنا از ذهنم رد شد

انقد شدید بود که دلم خواست سرم رو بذارم شونه ی بغل دستیم و دستش رو بگیرم و محکم نگهشون دارم

ولی بغل دستیم یه دختره بود که داشت از پنجره بیرون رو نگاه میکرد و هیچ رقمه دلش نمیخواست سرش رو بچرخونه اینطرفی..

پس چشمامو بستم و به دو هفته ی دیگه این موقع فکر کردم

شاید یکی از دستاشو قطع کنم برا همیشه پیش خودم نگهشون دارم.

از اتوبوس که پیاده میشدم خیلی جدی به این قضیه فکر کردم

اونوقت حتی میتونم اشکام رو با دستش پاک کنم.

چه رمانتیک :)

۳ نظر ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۰۷
دُچـــار ..

اگه از هفت صبح مثل بچه های منظم هِلِک هِلِک پاشدید رفتید دنبال علم آموزی، لطفا به علم آموزی ادامه بدید و با پیام "امروز نمیام" به هیچ وجه امید خودتون رو از دست ندید و به تلاش برای رسیدن به هدفتون ادامه بدید.

تراست می.

پشیمون نمیشید.

.

.

اگه اکانتم دیشب مسخره بازی درنمیاورد الان به جای پست انگیزشی داشتید یه پست چسناله ی خفن میخوندید :)

.

.

هیجان زده که میشم یه چیزی ته گلوم نزدیکای انتهای دماغم ترشح میشه که واقعا احساس خشنودی رو بهم القا میکنه.

فک کنم یه چیزی تو مایه های اشک شوق آدمای عادیه :/

آیم سو هپی

و دلتنگ هم نیستم

پی ام آخریمون تو تلگرام با "حاج خانوم اگه بتونم بیامم فردا میام" تموم شد

دعواهه تو اس ام اس بود  :)

به یه ورم که چهار روزه خبر ندارم مرده اس یا زنده..

۰ نظر ۰۹ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۳۰
دُچـــار ..
شاید بالاخره بتونی ارور رو رفع کنی
ولی اینکه ندونی مشکل کجا هست که این کوفتی بالا نمیاد واااقعا کار سختیه -_-
.
.
اقا اقا اقا
یه دعوای باحال کردیم باهم خوشالم
فک کنم وبلاگم کامل نوسان رو حس میکنه
انی وی
سه تا کار مهم دارم تا آخر تابستون
تایپ انگلیسیم رو قوی کنم
زبان کار کنم واسه تعیین سطح نندازنم سطح پایین
پی اچ پی رو یه جوری تکمیل کنم که تو طول سال بتونم کار گیر بیارم
معدل این ترمم بیاد بالای 15 :(
این ربطی به تابستون نداشت، ولی خب ..
.
.
واسه ترم بعد ذوق دارم نمیدونم چرا
واسه پاییز
واسه اربعین
واسه سرما
واسه کنسرت رستاک که هنوز اعلام هم نکرده حتی -_-
.
.
دلم واسه دنبال کننده خاموشم هم تنگ شده :|
یه ندا بده اگه هنوز میخونی
۱ نظر ۰۵ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۴۷
دُچـــار ..

مثه سگ به رابطشون حسودیم میشه

.

.

اینم از ما

۳ نظر ۰۱ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۴۶
دُچـــار ..