حوالیٖ من

ما را برای «رهگذری» آفریده اند

حوالیٖ من

ما را برای «رهگذری» آفریده اند

خاطره ام بو داره

يكشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۸، ۰۱:۰۷ ب.ظ

امروز که داشتم با اتوبوس برمیگشتم، تویه لحظه خاطره ها شبیه یه بوی آشنا از ذهنم رد شد

انقد شدید بود که دلم خواست سرم رو بذارم شونه ی بغل دستیم و دستش رو بگیرم و محکم نگهشون دارم

ولی بغل دستیم یه دختره بود که داشت از پنجره بیرون رو نگاه میکرد و هیچ رقمه دلش نمیخواست سرش رو بچرخونه اینطرفی..

پس چشمامو بستم و به دو هفته ی دیگه این موقع فکر کردم

شاید یکی از دستاشو قطع کنم برا همیشه پیش خودم نگهشون دارم.

از اتوبوس که پیاده میشدم خیلی جدی به این قضیه فکر کردم

اونوقت حتی میتونم اشکام رو با دستش پاک کنم.

چه رمانتیک :)

۹۸/۰۶/۱۷
دُچـــار ..

نظرات  (۳)

با مشت میزدی تو صورت دختره میگفتی منو ببین یارو>_<

پاسخ:
از اینورا :)

راه گم کردم گویا:)))

پاسخ:
عجب :)

اره:/

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی