حوالیٖ من

ما را برای «رهگذری» آفریده اند

حوالیٖ من

ما را برای «رهگذری» آفریده اند

۷ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

ذهنم هیچ طبقه بندی خاصی برای فکر کردن نداره. همه چی درهم برهمه توش.

از دین و مذهب بگیر تا درس و کار و مهاجرت.

آروم و قرار ندارم.

یه کتاب رو تموم نکرده به شروع کردن یه کتاب دیگه فکر میکنم و هرچی میخونم حس میکنم داره وقتم تلف میشه.

همش احساس میکنم یکی دو روز بیشتر وقت ندارم که به همه ی چیزایی که میخوام برسم و بیست و چهار ساعت خیلی کمه.

نماز که میخونم به این فکر میکنم این دیگه چجور مسلمون بودن مسخره ایه حتی نمیدونم دارم چی میگم، نماز که تموم میشه سریع برمیگردم حالت قبلیم و میرم پای گوشی.

دلم میخواد کار کنم ولی قبلش یه عالمه چیز باید یاد بگیرم و هزارجا درخواست بدم و سابقه جمع کنم و یه عالمه کوفت و زهرمار دیگه.

قرار  بود یه جا برم کاراموزی که نشد و رید تو حالم.

.

.

چند روز پیش یکی از فامیلا از آمریکا برگشته بود واسش مهمونی گرفته بودن.

نشسته بودم کنارش داشتم شیرینیمو میخوردم برگشت گف رشته ی تو رو تو آمریکا زیاد میخوان راحت میتونی اپلای کنی.

یه جوری نگاش کردم که یعنی من؟؟  گف آره فقط تلاش کن و سعی کن با استادا لینک شی و از این ک..شرایی که همه میگن.

ولی آخه مهاجرت؟

دوست ندارم

بدم نمیومد بورس بشم برم چندسال درس بخونم برگردم، ولی همینجوری برم که چی؟

داریم زندگیمونو میکنیم دیگه

بعد فکر کردم شاید من خیلی ایده آل هام کوچیکه

ولی فک نکنم کوچیک باشه، صرفا یه فاز دیگه ایه. یه فاز خیلی متفاوت با چیزی که همه راجبم فکر میکنن.

من به زندگی بعد از مرگ اعتقاد دارم. دلم نمیخواد از دستش بدم.

گندش بزنن.

همیشه همینجوری نرسیدن هامو توجیح کردم. همیشه.

.

.

میبینی چقد همه چی بهم ریختس؟

حتی نمیدونم چجوری فکر کنم..

۱ نظر ۲۶ تیر ۹۸ ، ۱۳:۱۰
دُچـــار ..

موهامو کوتاه کردم.

دلم واسه وقتایی که میخواستم بپیچم تو بغلت و موهام گیر میکرد زیر دستت تنگ میشه.

دلم واسه وقتایی که سرم ُ میذاشتم رو پات و ته موهام رو میپیچوندی دور انگشتت تنگ میشه

دلم واسه بودنِ تو بیشتر از موهام تنگ میشه..

۱ نظر ۲۰ تیر ۹۸ ، ۲۳:۳۵
دُچـــار ..

حالا ولی پتو رو بغل میکنم

میچرخم سمتی که همیشه میخوابید

چشمام رو میبندم

سرم رو فشار میدم رو بالش

اشک

اشک

اشک

.

.

.

البته جرئت نداشتیم درباره اش حرف بزنیم ولی هردو میدونستیم که چیزی وجود داره.

۳ نظر ۱۶ تیر ۹۸ ، ۲۲:۵۹
دُچـــار ..

دیشبش داشتیم فکر میکردیم که فردا کجا بریم باهم.

فرداش داشتیم از جلوی آکادمی هنر ولیعصر رد میشدیم، یه نگاه انداختم گفتم عه اونموقع که داشتیم دنبال مکان میگشتیم هی اینجا میومد تو ذهنم.

دستش رو انداخت دور گردنم سرش رو آورد پایین کنار گوشم گفت: باشه عزیزم ولی از این به بعد انقدر بلند نگو دنبال مکان میگشتیم.

۱ نظر ۱۰ تیر ۹۸ ، ۲۳:۱۹
دُچـــار ..
استوری گذاشتم "فقط تماشای تو" با عکس یخ در بهشتی که توش دوتا نی بود و پشت زمینه کوله اش با درختای ولیعصر.
نیلو پرسید واقعا منظورت اونه؟ گفتم اوهوم.
یکم ساکت موند. گفت فکرشو نمیکردم.
.
.
گف دیشب که داشتم باهات چت میکردم فلانی دید و گف که تو آدم خاصی هستی، منم تایید کردم.
هیچی نگفتم
پرسید الان چه حسی داری؟
گفتم از فلانی بدم میاد.
.
.
داشت پشت تلفن با یکی راجبه تاثیر نمیدونم چی رو فلسفه ی نمیدونم چی حرف میزد
داشتم فکر میکردم چه جوریه که انقدر انقدر انقدر دوست داشتنیه؟
.
.
رو مپ دنبال یه کافه نزدیک لوکیشنمون بود.
نزدیکش شدم که صفحه گوشیو ببینم.
سرم موازی با سینه اش بود.
نمیشد سرم رو نزدیک تر کنم.
سرم دلش میخواست با پتک بکوبم روش.
.
.
حالا رفته. گف سه ماه زیاده. گفتم زود تموم میشه. گف دلم برات تنگ میشه ولی احساس دوری نمیکنم. هیچی نگفتم.
من کنارش میشینم هم دلم تنگه. چه فرقی میکنه این سر شهر یا اون سر شهر. این سر دنیا یا اون سر دنیا؟

۲ نظر ۰۸ تیر ۹۸ ، ۱۰:۰۶
دُچـــار ..

رو مبل خونه پارکور بهت یاد بده.

۲ نظر ۰۷ تیر ۹۸ ، ۰۰:۵۳
دُچـــار ..

ای کاش یه معیاری بود واسه این که استاد بفهمه این دانشجوی فلک زده چقد خودشو واسه این امتحان پاره کرده و چقدر بلده این سوال هارو حل کنه ولی الان مغزِ افلیجش کار نمیکنه.

کاش استادا میتونستن مغز دانشجو رو بخونن

اونوقت اینجوری گوه نمیخورد به امتحانی که انقدر بلدش بودم..

تقریبا آخرین شانسم بود برای نمره درست درمون گرفتن  :(

۰ نظر ۰۱ تیر ۹۸ ، ۱۶:۵۵
دُچـــار ..