حوالیٖ من

ما را برای «رهگذری» آفریده اند

حوالیٖ من

ما را برای «رهگذری» آفریده اند

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

خاله میگه به خاطر کمال گرایی ـه که اینجوری هستی..

اینکه دوست دارم تو همه چیز بهترین باشم، ولی از سطح متوسط هم کمترم :)

حالا تو درس حساب کنی یا عبادت یا هرچیز..

اون خیلی قبل ترها که بهم میگفتن "بچه" وقتی می خواستم یه چیزی رو به بهترین نحو انجام بدم خیلی زیاد براش تلاش میکردم خیلی سرش حرص میخورم چه شبایی که به خاطر اون چیز گریه نمیکردم و چه بلاهایی که سرم نمیومد؛ ولی آخرش از نتیجه راضی بودم همیشه بهترین بودم....

از پارسال، یعنی دقیقا از وقتی که بهم گفتن "کنکوری" این خواسته ی بهترین بودن و نسبت تلاشِ من برای دست پیدا کردن بهش دیگه متناسب نبود.. بهترینِ زندگیم سطحش خیلی بالا رفته بود و تلاشِ من هنوز "بچه" بود.. که نتیجه اش شد "راضی ام به رضات" و چسبوندنِ "خیره ان شاءالله" و "اینجوری بهتره" تهِ تبریکات قبولی دانشگاهم..

حالا بهم میگن "دانشجو" حالا بهترین های زندگیم انقدر سطحشون بالا رفته که گاهی به خودم میگم چرا توهم میزنی؟! و سطح تلاشِ من هنوز "بچه"اس..

حالا حق بدین بهم که انقدر مغزم آشفته باشه، انقدر نوشته هام افسرده باشه، انقدر همیشه حالم بد باشه...

سطح تلاشِ من از "بچه" موندن خسته شده، شبیه یه بیمار مرگ مغزی شده، یا دعا کنید بمیره و راحت شه یا دوباره به زندگی برگرده..

۰ نظر ۳۰ آذر ۹۶ ، ۱۸:۰۷
دُچـــار ..

دلم آغاز میخواهد در این شب پرسه ی آخر

جنونم از درونم گفته ها دارد

نگاهم گوشه ای از آبی دلباز می خواهد

تنم سرد است درون گودی چشمم جهان خون است

جنونی جز جنون عشق با من نیست

زبان عاجز من سوره ی اعجاز می خواهد


تو بیرون میکنی غم را

قفس بشکن پرم پرواز می خواهد


دلم دیدار می خواهد

در انبوه سیاهی ها

جهانم با جهانت گفته ها دارد

نشانم مانده در چنگ دو راهی ها


جهان تاریک کنار وسعت عالم منم تنها

حضوری از حضور روشنایی ها نیست

غرورم گیج و سردرگم در اندوه تباهی ها

۰ نظر ۲۵ آذر ۹۶ ، ۰۰:۴۷
دُچـــار ..
یه جور بدی نمیدونم داره برای جی زندگی میکنم.
دلم میخواد عارف مسلک باشه.. دلم میخواد عابد باشه. دلم میخواد پول داشته باشه. دلم میخواد کار بکنه. دلم میخواد درس بخونه. دلم میخواد تو همه ی اینا بهترین باشه.
عقلمم همینارو میخواد همینارو میگه.
اینا که بهترین حالت زندگی هرکس میتونه باشه.
یه چیزی ندارم که باعث میشه هیچ کدوم از اینا رو نداشته باشم، بهش میگن اراده انگار.
احساس بدی دارم، احساس خیلی خیلی بدی دارم.
دلم نمیخواست وقتی دارم مینویسم صداشو بشنوم. دلم نمیخواد بهش توجه کنم. دلم نمیخواد.
مثل اینکه یه مین انداخته باشن وسط مغزم.
خدایا خسته ام دیگه، به خودت قسم خسته ام.
خسته ام از اینهمه تلاش کردن برای وانمود کردن اینکه اتفاقی نیفتاده که همه چیز خوبه که دارم پیش میرم که آدم خوبی ام
خسته ام از عبادتای سطحی خسته ام از حس نکردنت خسته ام اینهمه منفعل بودنم
خسته ام از کشمکش احساساتم خسته ام از فکرایی که فقط مغز پوچم رو از پوچی پر میکنه
خسته از این زندگی
دلم میخواد یه روزی بیدار شم که از صبحش تو باشی حسای خوب زندگی باشه امید باشه اراده باشه
یه روزی که من نباشم
گفته بودم دوست ندارم بره گفته بودم دلم براش تنگ میشه گفته بودم بهم انگیزه حرکت میده
حالا ولی نه، حالا ترجیح میدم نباشه اذیتم میکنه دیدنش توجه نکردنش انقدر حرکت کردنش

من تحمل این حجم از ضعیف بودن و نتونستن و ندارم..

چرا هیچکس پیدا نمیشه به من کمک کنه چرا هیچکس نیست دستم رو بگیره یکی که بگه چیکار کنم که تموم شه این روزای جهنمی..
یه نیروی ماورایی یه چیز آسمونی یه معجزه شاید.. میدونم براش سخت نیست نمیدونم چرا نمیخواد ببینه منو..
.
.
.
.
حرفی بزن چیزی بگو
کاین بغض در من بشکند

۱ نظر ۲۵ آذر ۹۶ ، ۰۰:۰۰
دُچـــار ..

جزو اون دسته آدمایی ام که تو برخورد اول خوب به نظر میان.

همونایی که از آشنایی باهاشون خوشوقتن.

همونایی که چهره اشو یادشون میمونه، یا لبخندشو حتی.

ولی من دوست داشتم جزو اونایی باشم که وقتی حرف میزنم میشناسنم.

اونایی که شبیه حرفاشونن.

اونایی که یه چیزی بودن تو زندگیشون و میخوان که یه چیزی باشن.

من از این "من"ای که هستم خوشم نمیاد.

راضیم نمیکنه.

من این "منِ" سطحی رو دوست ندارم.

اصلا دوست ندارم.

.

.

.

.

موقع خداحافظی بهم گف:« به پیشنهاد اولت فکر میکنم»

گاهی وقتا فکر میکنم گنده تر از دهنم حرف میزنم.

گنده تر از مغزم فکر میکنم.

گاهی وقتا حس میکنم زیادی دارم گوه میخورم.

.

.

.

.

بعد یه دخترِ اکتیوِ مودبِ خوش برخوردِ مذهبیِ درس خون رو دست مامانم باقی میذارم که فقط و فقط خودش میدونه یه گردوی بی مغزه.

.

.

.

.

خوشحالم وجه تشابهم با محمدحسین صرفا مدل خندیدنم بود.

.

.

.

.

من؟!

آن اسفندیار مغموم که هرچه دید از چشم خودش دید..

۰ نظر ۱۰ آذر ۹۶ ، ۲۲:۵۴
دُچـــار ..