گاه ممکن است ارتکاب گناهی موجب محرومیت انسان از ادامه تحصیل شود.......................!!!!!!!
.
.
.
.
گاهی وقتا حس میکنم یه ثانیه از زندگیم هم نیست که درحال گناه نباشم.
این روزا بیشتر حتی.. روزای جهنمی..
کاش قسمت احساسی مغزم یه دکمه داشت واسه همیشه خاموشش میکردم..
خدا دلم برا وقتایی که دلم واست تنگ میشد تنگ شده.. خیلی تنگ شده..
.
.
.
.
یا غفار الذنوب
شنیدم به مادرت نذر کنی خیلی خوب جواب میده..
.
.
.
.
آدمایی که نذر و نیاز زیاد میکنن دو دسته ان
اولی اونایی که برای هدفشون زحمت میکشن و برای اینکه از طرف خدا هم خیالشون راحت باشه نذر میکنن تا با امید بیشتری نتیجه کارشون رو ببینن
دومی اونایی که هیییچ حرکتی نمیزنن و وقتی میبینن دارن به فاک میرن میرن دست به دامن خدا میشن
تجربه نشون داده اگه این عمل با اعتقاد انجام شه نتیجه خوشایندی حاصل میشه
بعد دسته دوم دوباره خودشون به دو دسته تقسیم میشن
یکی اونایی که بعد از به خیر گذشتنِ فاجعه پیش آمده دوباره همون آدم قبلی میشن و منتظر یه فاجعه ی دیگه و یه نذر و نیاز دیگه
دومی اونایی که متنبه میشن و از این اتفاق درس میگیرن و تلاش میکنن مثل دسته ی اول تو گروه اول بشن.
.
.
.
.
همه ی اینارو گفتم که بگم درسته دفعه قبل تو دسته ی دوم گروه اول بودم و بعدش هم دسته ی اولِ گروه دو، ولی به همه ی اون هزارتا اسمی که سه شب باهاشون صدات کردم قسم اگه ایندفعه هم به خیر بگذره قول میدم دسته اول گروه اول بشم، نشدم انصراف میدم"!!!!
کی میخواد بگه ننویس
کی حقش رو داره بگه ننویس
انقدرررررر که دلم میخواد به زمین و آسمون فحش بدم فقط دلم میخواد یکی بیاد بگه ننویس
آقا بیخیال چسناله
فوقش میفتم این درس لعنتی رو و به گای عظما میرم
فقط این وسط خودمم که خودمو گیج کردم
این حجم از مقاومت در برابر تغییر بی سابقه است
فک کن IDE رو بازمیکنم پروژه رو میارم و در برابر هرررگووونه تغیر و اضافه کردن هرچیزی تو پروژه با خودم مقابله میکنم
انگار یکی اون پشت مشتا داره هی میگه
نمیتونی نمیتونی نمیتونی
بلد نیستی بلد نیستی بلد نیستی
نمیفهمی نمیفهمی نمیفهمی
کاش یه آدم واقعی بود میرفتم دهنشو جر میدادم، به خدا به حلقم رسیده.......
.
.
.
.
معجزه جمع کردن ۳ ماه توی ۲۰ روزه..
بسم الله بگم یا بذارم خدا همینجوری خوشگل تو ذهنم بمونه؟
آخه من یه زمانی همه کاره بودم.............
یه همه فن حریف، از اون بچه های مردم که میگن.
تو خاطراتم دور میزدم، دیدم از دوم دبیرستان دقیقا دیگه دلم نخواست اونی باشم که هستم، با یه مدل بچه های دیگه دمخور شدم و چیزهای دیگه ای رو ارزش دونستم..
چهارم دبیرستان، یعنی دقیقا سال کنکور دیدم که نه، من همون خود قبلیمو میخام همونی که بچه مردم بود همونی که یه عالمه دشمن داشت..
ولی دیگه انقدر راحت نمیتونستم برگردم به خود اصلیم، یا اگه راستش رو بخوای دیگه خود اصلیم عوض شده بود و من نمیدونستم باید چیکار کنم به اون کسی که میخوام تبدیل شم.
اینجوری شد که گند زدم به کنکورم و الانم دارم گند میزنم به همه ی آینده ام.....!
با یه جلمه «دیگه نمیتونم»
.
.
.
.
هزار بار گفتم یکی رو میخوام که مال من باشه، فقط مال من.
بیاد بشینه کنارم بگه خوب عزیزم حالا وقتشه شروع کنیم غصه نخور من مطمعنم تو میتونی هر چقدرم که دیر شده باشه، هرچقدرم که از بقیه عقب تر باشی. کم کم جلو میریم، من کمکت میکنم....
خدا شاهده نمیخوام پسر باشه.
کی به این میگه معجزه؟!!
میدونی همه دور و برت از پروژه بگن، سوال بپرسن، ارور بگیرن، نگران نیم نمره باشن، هی بگن وقت کمه وقت کمه وقت ... و تو فک کنی میشه سه ماه رو توی 20 روز جبران کرد یعنی چی؟
میدونی دلت حرف زدن باهاش و بخواد ولی باهاش حرفی نداشته باشی یعنی چی؟
میدونی دو روز تنهای تنها تو یه اتاق باشی و به مامانت بگی تنها نیستم یعنی چی؟
میدونی تنها زیر بارون رفتن یعنی چی؟