چهار ماهه اینجا ننوشتم
تو این چهار ماه یه رابطه ی جدید تجربه کردم
بوسیدم
بوسیده شدم
دلتنگ شدم
گریه کردم
غصه خوردم
پشیمون شدم
تموم کردم
برگشتم
دوست معمولی شدیم
بغل کردیم
خندیدیم
حرف زدیم
پیچوندیم
و انگار هیچ حسی دیگه اونقدرا جدی نیس تو وجودم..
شب تولدم عجیب ترین شب زندگیم بود
اون شب هر دوشون باهم کنارم بودن و من چیکار کردم؟
بهش گفتم خیلی دوست دارم ولی الان حس ج.ن.د.ه. بودن دارم
گفت من مشکلی با حست ندارم حالا میتونی بری بغل اون
من با هردوشون خوشحال بودم و حالا هردوشونو باهم دارم بدون اینکه هیچ رابطه ای وجود داشته باشه.
نمیدونم چه تاوانی داشت این چند ماه و چی از دست دادم به اینجا رسیدم ولی این نقطه، نقطه ی امنِ رابطه م بعد از سه سال دوستیه!
.
.
.
قرار نیست آدم جدیدی بشم، قرار نیست هیچ چالش جدی ای داشته باشم
قرار نیست بزرگ بشم
چون من آدم حاشیه م
قرار نیست هیچوقت آرزوهای بزرگ داشته باشم
قرار نیست دیگه هیچی اونقدری ناراحتم کنه
.
.
.
و این منو به شدت ناامید و دلسرد میکنه...
.
.
.
"دفعه دیگه که چشامو میبندم نمیخوام ببینم خواب تو رو
دفعه دیگه که دارم من میخندم نمیخوام بکنم یاد تو رو
من بودم با دلم تنها و اومدی یهویی این دلم مال تو شد
ریشه کردی توی قلبم و نمیری بذار که بمیرم پاشو برو"
.
.
.
سه سال از اون نوشتم و یه بارم از ماه من ننوشتم
کدومشون ماه ترن؟
.
.
.
اینجا، این وبلاگ، من نیست
احساس من نیست
من این نیستم
ولی اینجا میتونم طوری بنویسم که جای دیگه نمیشه
اینطور نوشتن رو دوست دارم