حوالیٖ من

ما را برای «رهگذری» آفریده اند

حوالیٖ من

ما را برای «رهگذری» آفریده اند

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

هیچ جا جای من نیست
هیچ احساسی مال من نیست
هیچ موفقیتی خوشحالم نمیکنه
از تک تک لحظه های فکر کردنم متنفرم
یه روز باید خودم رو بندازم سطل آشغال
از این شخصیتِِ بی محتوا خسته م
.
.
ولی ندیدن بهتره از نبودنش؟
.
.
آخ که دلم لک زده واسه یه لحظه خودم بودن
این روزا پر شدم از دوست داشتنِ آدمای زندگیم
حس میکنم یه منِ از دست رفته دارم
یه من که شده برای بقیه، که خوششون بیاد، که ناراحت نشن، که تصورشون عوض نشه، که ازم خسته نشن؟
.
.
گفت من همینم که هستم ولی تو اگه یکی بیاد تو زندگیت، دیگه نیستی..
دلم گرفت
۴ نظر ۲۷ آبان ۹۸ ، ۲۳:۲۴
دُچـــار ..

احساسِ خلا

حفره

نبودن

کم بودن

اضافی بودن

احساسِ نداشتن

گم شدن توی گرداب

توی مرداب؟

احساسِ بغض وسط گلو

گریه ی بی موقع وسط کلاس

احساسِ سکوت

پلی شدن آهنگ های بی ربط

احساس ترس

دلتنگی

ناامیدی...

.

.

آدما خیلی ضعیفن

من از همشون ضعیف تر

اینجور موقع ها یه سوال رو خیلی از خودم میپرسم

"چته؟"

کاش جواب داشت..

۳ نظر ۲۲ آبان ۹۸ ، ۰۰:۲۱
دُچـــار ..

میخوای بیای بغلم حرف بزنیم؟

۲ نظر ۱۸ آبان ۹۸ ، ۲۰:۵۴
دُچـــار ..

اومدنش طول کشید، خوابم برد

بیدار شدم دیدم خوابیده کنارم

همینجوری نگاش میکردم یه دفعه چشماش رو باز کرد 

گف خوبی؟

گفتم اره

گف چیزی نمیخوای؟

گفتم نه

گف مطمئن؟

گفتم بغل

.

.

انقدر کیف میده وقتی خوابه دستاشو بگیری بچسبونی به صورتت چشماتو ببندی برای همیشه کنارت تصورش کنی

.

.

گف تو شبا کلا نمیخوابی نه؟

خواستم بگم حیف نیس شبایی که کنارتم رو بخوابم؟

به جاش گفتم دیشب که خوب خوابیدم..

.

.

حرف زدن باهاش خوبه

بچه بودم قبلا،

من فقط میخوام رو بودنم حساب باز کنه

همین.

۵ نظر ۰۸ آبان ۹۸ ، ۱۶:۰۹
دُچـــار ..
معلقم
ولی حالم خوبه
به نظر میاد دیگه هیچ احساسات عمیقی ندارم
ولی حالم خوبه
بذار راستش رو بگم
خوبیم باهم
وقتی اون خوب باشه دیگه مهم نیست داره چه اتفاقی میفته
وقتی میدونم دوستیم باهم دیگه مهم نیست چقد وقته که ندیدمش
گفتم من هردفعه هی فکر میکنم تموم شدیم
گفت میبینی که اینجوری تموم نمیشیم
ولی من بازم میترسم
نمیتونم احساسمو بهش توصیف کنم
میدونی من عاشق بارونم
خیلی عجیب عاشقشم
وقتی میباره دلم میخواد گریه کنم
بعد دو سه روز پیش که باهم بودیم، بارون گرفت
دلم میخواست برم خدارو بغل کنم
دلم میخواست بارون رو بغل کنم
دلم میخواست هوارو بغل کنم
دلم نمیخواست خودش رو بغل کنم
ولی بودنش بغل کردنی بود
دلم میخواست بودنش رو بغل کنم

۴ نظر ۰۲ آبان ۹۸ ، ۱۰:۰۳
دُچـــار ..