کم نبود هفت ماه
سه شنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۲:۵۳ ق.ظ
انقد یه حالِ باحالی دارم امشب
تا اینموقع شب تو خوابگاه بیدارم ولی غمگین نیستم
عجیبه ولی گریه هم نمیکنم
دلتنگ هیچ کسم نیستم
به فرداهم فکر نمیکنم
تنها تر شدم ولی تنهاییم کمرنگ شده
ینی شنیده؟!
به هرحال کم نبود هفت ماه...
.
.
.
.
اقا روزه بگیرید
تو سخت ترین شرایط
همیشه نیم ساعت قبل اذان صبح مامانم میومد بیدارم میکرد، غذای گرم میذاشت جلوم، ماست و سالاد و بعد غذا چایی و اگه میخواستم میوه و.. کل روز هم مخوابیدم تا اذان مغرب بعد دوباره افطار چایی و خرما میاورد و افطاری گرم و تنقلات و بخور جون بگیری و...
حالا ولی تا نمازه صبح بیدار میمونم که یه وقت برا سحری خواب نمونم، غذای مونده از نهار ظهرو نگه میدارم و سرد میخورمش واسه سحری، صبح در هرصورت دیرتر از یازده نمیتونی بیدار شی تازه اگه هشت صبح با الارم بقیه پانشی :)
از کلاس میای و میخای یه ساعت بخابی هر پنج دیقه یکی میاد تو میره و صدای حرف و خنده و خلاصه قید خاب رو میزنی.. منتظر میشی تا اذان و بالاخره افطار..
دیگه کسی ام نگران گشنگی و ضعیفی و خستگیت نیس..
یهو میبینی عه.. اینهمه سختی اینهمه دنگ و فنگ.. چرا؟
چون اون گفته، چون اون خواسته
بعد همه ی تنهاییا رنگ میبازن، آدما کمرنگ میشن، کم کم دلت میخواد بیشتر دلش رو به دست بیاری، فکر میکنی خوب دیگه براش چیکار کنم دوس داشته باشه؟..
.
.
.
.
اخ اگه بدونی چه حسِ خفنی ـه کمرنگ شدن آدما..
۹۷/۰۱/۲۸