من نیازم تو رو هرروز دیدنه
همیشه اینجوری بوده.
وقتایی که از ته دلم به خدا پناه میبرم، همون لحظه نه، ولی حالم خوب میشه.
آره خب دوباره بد میشم. یه احساس رو شاید صد بار تو زندگیم تجربه کرده باشم که هربار هم فقط خدا میتونسته بشنوه اون درد رو.
شاید حل نشه هیچ وقت این درد. ولی انگار تنها حسی ـه که برام مونده که خدارو از دستش ندم.
.
.
اولین بار بود انقدر واضح باهاش مخالفت میکردم.
گفتم قبول ندارم. گفتم مشکل من عشق نیست. گفتم خیلی وقته دارم دور خودم میچرخم. گفتم یه آدمِ دیگه درمانِ من نیست.
گفت مشغولیت روحی ندارین. موضوع اینه. گف بعدها میفهمین این جای خالی رو باید با رابطه احساسی با خداوند پر میکردین.
بعدها؟
چرا الان نه؟
ولی این راهی نیست که بدون خودش بشه طی کرد..
.
.
گفت اون شب تو پارک نهج البلاغه
گفتم یادم نندازش
گفت اره خودمم دلم نمیخواد یادم بیادش. قطعا عجیب ترین استارت واسه رفاقت بود..
خواستم بگم حیف اون موقع میترسیدی بغلم کنی، ورگرنه عجیب تر هم میشد.
چقدر صبر کردم تا به اینجا رسیدیم..