حوالیٖ من

ما را برای «رهگذری» آفریده اند

حوالیٖ من

ما را برای «رهگذری» آفریده اند

توعم بگو چه حسی داری

دوشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۷، ۱۰:۴۰ ق.ظ

اومدم کتابخونه دو سه ساعت درس بخونم خیر سرم، کتابی که میخواستم موجود نبود. منم نمیتونم همون لحظه هدفمو عوض کنم یه چیز دیگه بخونم :/

خلاصه که الافیم اینجا تا کلاس ساعت 1 ام شروع شه -_-

خب حالا بذار یکم حرف بزنم

مریم چندوقته درگیر یه کاری شده که خیلی وقتش رو باهاش میگذرونه، عملا دیگه باهم حرف نمیزنیم.

با مهتاب حرف زدم چند روز پیشا، درمورد خودمون، درمورد ترس هام. میگفت تو سعید رو نادیده میگیری، میگف اشتباه برداشت کردی، میگفت نمیفهمم اگه تو رفیقم نیستی پس کیه.

آدما حرف زیاد میزنن میدونی.

مهتاب همیشه خوب حرف میزنه. ولی نه جوری که فکر کنی دروغ میگه. چون بعدش رفتارش اصلا عوض نمیشه. که مثلا فکر کنی به خاطر چیزایی که گفتی داره بیشتر بهت توجه میکنه و این حرفا.

مثلا میبینی یهو دو روز میشه که هیچ خبری ازش نیس. قاعدتا منم این مدلی ام که پیچ نمیشم به کسی. خدایا باورم نمیشه یه آدم بتونه انقدر خواستنی و خفن و حال بهم زن باشه. یه وقتایی دلم میخواد مغزشو بجوعم.

فائزه دیروز نوشت مثل سگ دلم تنگتوته. نوشتم من دلم تنگ نیست.

دوست ندارم این مدلی رو.

خب این یه واقعیته که دوریِ جسمی، ذهن هارو هم دور میکنه. قبول دارم هرکی برای خودش یه زندگی ای ساخته که من نباید توقع داشته باشم قسمتِ مهم تر اون زندگی من باشم. ولی خب راستشو بخوای یه جورایی ناراحت کننده اس که من جزو قسمتِ مهم زندگی هیچ آدمی نیستم.

شبیه عنصرهای ستون آخر جدول مندلیف. عنصرِ آخرِ گازهای نجیب. با هیچ عنصر دیگه ای ارتباط نداره.. همونقدر تک. همونقدر منفرد.

۹۷/۱۲/۰۶
دُچـــار ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی