حوالیٖ من

ما را برای «رهگذری» آفریده اند

حوالیٖ من

ما را برای «رهگذری» آفریده اند

آدم باید تنهایی رو بلد باشه..

بلد بودن تنهایی کار سختیه و خیلی مهم..

اینکه بلد باشی تنهایی غذا بخوری، راه بری، فکر کنی...


من تنهایی رو بلد نیستم هیچ وقتم دلم نمیخواست تنها باشم. ولی حالا تو شرایطی هستم که غیر از تنهایی هیچ چیز برام خوشایند نیست.

الان چیزی که اذیتم میکنه بلد نبودن تنهاییه..

باید بزرگ شم انگار. باید قبول کنم حالا من باید تنها زندگی کنم. بدون مامان، بدون بابا، بدون مریم.

احتمالا باید دوست هم پیدا کنم ولی این یکی واقعا کار سختیه. شاید یاد بگیرم برای همیشه تنها زندگی کنم، ولی هیچ وقت یاد نمیگیرم چطور باید دوست پیدا کنم.

راستش میترسم! هم میترسم هم دلم نمیخواد انتخاب من باشه. یه جورایی میندازم گردن خدا که بعد ها هر کی شد دوست صمیمیم با هر اخلاقیاتی بگم انتخاب تو بود خدا!!

مثل رشته ام، مثل دانشگاهم، مثل شرایط الانم.

همه اش انتخاب تو بود خدا.. شاید فقط فکرکردن به همینه که باعث میشه ادامه بدم...

.

.

.

.

دوست ترت دارم، از هرچه دوست...

۰ نظر ۰۲ آبان ۹۶ ، ۱۵:۲۶
دُچـــار ..
میخوام فکر کنم قرار نیست هیچ کس اینجا رو بشناسه
 میخوام بدون فکر بنویسم، میخوام به هرچی فکر میکنم بنویسم، میخوام فکر نکنم اون ناراحت میشه، میخوام مهم نباشه برام اون میبینه، میخوام بلند بلند غصه بخورم، میخوام هیچ کس نگه چه مرگته...
میخوام به کیفیت عکس فکر نکنم، میخوام به عمق متن فکر نکنم، میخوام به کامنت اون فکر نکنم..
میخوام یه غریبه بمونم..

فقط یه جارو میخوام خودم باشم، فکر کنم خودم کی ام؟! خودم قرار هست چیکار بکنم؟! خودم تا کی قرار هست اینجوری ادامه بدم؟! خودم کی عوض میشم؟!
انگار که یه راهی رو شروع کرده باشم مثلا، مثلا..!
.
.
.
.
توکلت علی الله...
۰ نظر ۲۷ مهر ۹۶ ، ۰۱:۱۹
دُچـــار ..