حوالیٖ من

ما را برای «رهگذری» آفریده اند

حوالیٖ من

ما را برای «رهگذری» آفریده اند

من خیلی تو ذهنم حرف میزنم. یه جاهایی دلم میخواد با بقیه هم حرف بزنم. با آدمای مختلف درمورد موضوعای مختلف. موضوع هایی که بعضا کسی علاقه ای به حرف زدن راجع بهش نداره. خوندن درموردشو دوست دارنا. ولی کسی حرف نمیزنه


اینجا رو درست کردم که حرفایی که هیچ جا نمیشه نوشت و به هیچ کس نمیشه گفت و بنویسم و بگم. ولی اینم راضیم نمیکنه.  اگه بحثِ حوصله ی آدما نبود دیقه  به  دیقه استوری میذاشتم اینستا.


شاید یه روزی نویسنده بشم. شایدم نشم. فک نکنم این مدل نوشتنی که من دوس دارم جزو هدفای نویسندگی باشه. ولی جدن دلم میخواد اون حرفه ای که میخوام درکنار مهندسی داشته باشم نویسندگی باشه.

عکاسی و نقاشی و موسیقی و اینا حس کلیشه میده بهم. کلیشه که نه انگار یه جوی درست شده که همه یهو رفتن توش. با اینکه دوست دارم ولی دلم نمیخواد برم توش :|


شاید اگه این تصمیمم عملی بشه ارشد هم مهندسی بخونم.


چقد دلم میخواست منم از اون مدلایی بودم که عاشق فلان رشته یا حرفه میشن و واسه رسیدن بهش هرکاری میکنن. این آدما اگه به چیزی که میخوان نرسن هم حداقل میگن اینو میخواستم و فلان کارم کردم ولی نشد.. 

من چی.. عین یه گوز معلق تو هوا.


ولی اگه نویسنده بشم نویسنده با ادبی میشم ^_^ جای نگرانی نیس

۱ نظر ۱۰ تیر ۹۷ ، ۱۳:۰۹
دُچـــار ..

به طور فجیعی حالم از خودم بهم میخوره

الان باید جزوه تموم میشد و خاب میبودم و فردا یه گلی واس بقیش میگرفتم به سرم..

نه اینکه لش کنم رو تختم و به اون لنتی فکر کنم همش..

۲ نظر ۰۸ تیر ۹۷ ، ۰۲:۳۳
دُچـــار ..
 احساستو با فکر کردن به احساسش به اون کنترل کن
.
.
.
.
یکم سرم رو میبردم نزدیک تر الان انقدر حسرت  نمیکشیدم
.
.
.
.
حس دستش پشت سرم هنوزم آرومم میکنه
.
.
.
.
میگف 13 ساعت از 18 ساعت گذشته رو تو این پوزیشن بودیم.
کاش کل زندگی تو اون پوزیشن میگذشت..
کاش کل زندگی همون 13 ساعت بود
.
.
.
.
حیف نیس الان بغلش نیستم؟
رفت که درس بخونم.. ولی از لحظه ای که رفته دارم بهش فکر میکنم :(
۰ نظر ۰۸ تیر ۹۷ ، ۰۱:۳۱
دُچـــار ..

همیشه بهش میگم من جای کم کاری هام جای نتونستن هام جای همه ی کمبودهام دعا نمیکنم

چرا میکنم

فقط دعا بلدم

از این پیرزن غرغروهای مفاتیح بدستم

از اینا که هیچ گوهی نیستن و نمیشن 

از اینام که ریدم تو زندگیم

از اینا که بلد نیست زندگی کنه

عن بگیرن این زندگی رو

میدونی چرا انق کلمه های زشت به کار میبرم؟

چون شخصیت واقعی ادما تو لحظه های سخت زندگیشون پیدا میشه

شخصیت واقعی من همینقد زشت و عن و قهوه ایه

همینقد گوهم

همینقد هیچی نیستم

من لایق تف کردن خدا هم نیستم

چه برسه توجه کردنش

چه برسه به معجزه اش

لحظه هایی که باید درس میخوندم به اون لعنتی فک میکردم

لحظه ای که باید عبادت میکردم به اون لعنتی فک میکردم

ثانیه به ثانیه زندگیمو گند زدم بهش تخمم نیس

من به اندازه تک تک کلمه های این متن بی ارزشم

کاش بمیرم امشب

نه نمیرم

مامانم گناه داره

بچشو فرستاده شهر غریب مهندس بشه

افتخارش بشه

جای همه ی نرسیدنای زندگیشو پر کنه

رفته جمکران براش دعا کرده

من نباید بمیرم

باید بمونم لحظه لحظه ی فردارو درد بکشم

ثانیه به ثانیه اشو تحقیر بشم

اره باید زنده بمونم

باید تقاص همه ی دردایی که مامان کشیدو پس بدم

الکی که نیس

قانون داره دنیا

قانون داره دنیا

قانون داره دنیا

۱ نظر ۰۲ تیر ۹۷ ، ۰۱:۰۲
دُچـــار ..

خدا هیچ فرزندی رو شرمنده پدر مادرش نکنه..

مخصوصا اون مدل پدر مادر ها که هیچی نمیگن..

.

.

.

.

دارم له میشم

۰ نظر ۰۱ تیر ۹۷ ، ۱۹:۱۶
دُچـــار ..
دیشب خیلی خوب بود.. دیروز کلا
نه وقتی اولش دیدیم بغل کردیم(فکرشو بکن، بعد اینهمه وقت، اینهمه انتظار، اینهمه ذوق)
نه حتی وقتی کنار هم خوابیدیم
فقط موقع خدافظی :)
یه وقتا از خدا یه چیزایی میخوام که ته دلم اصلا دوست ندارم اجابت شه، ولی میدونم اجابت شدنش به نفع خودمه
اینجوری میشه که بهش میگم ببین خدا! من دوسش دارم ولی میدونم نباید داشته باشم. میدونم هیچ جوره این جوری دوسش داشتن درست نیست میدونم این حجم از اختصاص دادن ذهنم بهش به نفعم نیست. میدونی نمیتونم بهش فکر نکنم میدونی چقدر دوست دارم بهش فکر کنم. پس خودت یه کاری کن دیگه دوسش نداشته باشم دیگه بهش فکر نکنم.... 
تو نمیفهمی وقتی داره باهات حرف میزنه به بغلش فک کنی ولی وقتی کنارش خوابیدی هی با گوشی ور بری که انگار مهم نیس یعنی چی
میدونی.. آخه همیشه اون بود که میومد جلو....
بذار فکر نکنیم اون به چی فکر میکنه که اینجوری شده
بذار فک کنیم دعای من مستجاب شده
.
.
.
.
ذهنِ درهم برهمِ شلوغ پلوغِ بیچاره ی من
دلم واسه تک تک سلول های مغزم میسوزه
آواره های فلک زده..
۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۰۲
دُچـــار ..

گاه ممکن است ارتکاب گناهی موجب محرومیت انسان از ادامه تحصیل شود.......................!!!!!!!

.

.

.

.

گاهی وقتا حس میکنم یه ثانیه از زندگیم هم نیست که درحال گناه نباشم.

این روزا بیشتر حتی.. روزای جهنمی..

کاش قسمت احساسی مغزم یه دکمه داشت واسه همیشه خاموشش میکردم..

خدا دلم برا وقتایی که دلم واست تنگ میشد تنگ شده.. خیلی تنگ شده..

.

.

.

.

یا غفار الذنوب

۰ نظر ۲۷ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۴۶
دُچـــار ..
شده عاشق دختری بشی که دوست پسر داشته باشه؟ که عمیقا و شدیدن عاشق دوست پسرش باشه؟
که بگه دلم برات تنگ شده ولی باهات حرف نزنه..
که عین سگ مغرور باشه ولی بگه برای تو نیستم.. و میدونم حداقل برای من نیست
که مزخرف ترین اخلاقای دنیارو داشته باشه
ولی تو هرشب به بغل کردنش فک کنی و یادت بره همه چی؟
که بگه حرف نزدنم رو به روم میاری و بعدش زنگ بزنه و قد یه دنیا منت کشی کنه و تو تصمیم بگیری برای همیشه هیچ وقت بهش پیام نمیدی...
که  فکر کردن بهش رو به حرف زدن باهاش ترجیح بدی
که توعم عین سگ غرور داری!!!
احمق
۰ نظر ۲۷ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۰۹
دُچـــار ..
دیدی یه حرفی میزنی که ظاهرش یه جور دیده میشه ولی باطنش چیز دیگه ایه؟
دیشب داشتم به مریم میگفتم دو ساعت و نیم کامل رو تختم دراز کشیده بودم بدون اینکه هیچ کاری بکنم، دقیقا هیچ کاری
گف مگه میشه؟ گفتم فکر میکردم گف اره راستی فکر میکنی
قبلنم بهش گفته بودم
ولی هیچ وقت نگفتم چه فکری، یه بار که پاپیچ شده بود گفتم خوب راجع به آدما، آیندم باهاشون، رفتارشون.
کلیتش رو گفتم ولی اصلش یه چیز دیگه بود.. حتی خودمم دلم نمیخواد بهش فکر کنم. که دوساعت و نیم از زندگیم رو صرف فکری کردم که مصداق بارز خسرالدنیا و الاخره بود
چقدر از این دو ساعت و نیم ـا زیاد داریم تو زندگیمون
چقدر داریم الکی وقتمونو میسوزونیم و حالیمون نیس
چقدر یهو زندگیم پر ارزش شد واسم
چقدر فکرای دیگه دارم که باید بهشون برسم و برای فرار از اینا به چه چیزای احمقانه ای فکر میکنم..
فرار خیلی حرکت بزدلانه ایه.. 
یه بار برای همیشه بخواه که استقامت کنی..
یه بار برای همیشه تغییر رو فراموش کن و قبول کن مسیری که توشی بهترینه
یا حداقل باید بهترین باشه...
.
.
.
.
میگه زوده.. 
کی داره زمان رو تعریف میکنه؟ کی میدونه من تاکی زمان دارم که همین لحظه برام زود محسوب میشه؟
ولی راس میگه، زوده...
.
.
.
.
و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لایحتسب
و من یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شی قدرا..
۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۰۲
دُچـــار ..
من این رشته رو نمیخوام
این درسارو نمیخوام
این دانشگاه رو نمیخوام
این احساس اشتباه بودن رو نمیخوام
این حال  برزخی رو نمیخوام
شب و روز گریه کردن رو نمیخوام
مسخرگیش اینجاس که نمیدونم چی میخوام!
.
.
.
.
اگه یکم شجاع تر بودم
یکم مطمعن تر بودم
یکم مثل بقیه آدما بودم
فقط یکم
دنیام یه کوچولو قشنگ تر میشد...
.
.
.
.
من بی تو در شب های دلتنگی اسیرم
باورم کن
من بی تو مثل تک درختی در کویرم 
باورم کن
باورم کن
باورم کن
۲ نظر ۲۲ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۰۵
دُچـــار ..