دیشب واقعا زجر آور بود.
دیروز زمین و آسمون دست به دست هم داده بودن که من دیرتر بهش برسم. که هرچی بیشتر میگذشت بیشتر بگم خدا گوه خوردم اصلا بغلش نمیکنم، فقط بذار برسم بهش، ببینمش..
دیشبم از اون شبایی بود که خودش رو میزد به اون راه. کم مونده بود از دلتنگی گریه کنم. التماسش کنم بغلم کن. دلم گریه میکرد و لبام میخندید.
وقتی از بدبختی هایی که با سعید گذرونده بود میگفت از ته دلم میخواستم که چشماشو ببوسم.
خوابید.
من ولی خوابم نمیبرد. حیف نبود؟ ولی خب اون خواب بود..
سومین بار که بیدار شدم، عین دیوونه زنجیریا، دستشو چسبوندم به لبم، طولانی و ادامه دار بوسیدم..
ولی خب خواب بود.
دلم عجیب غریب میخواستش. غیرطبیعی نادیده میگرف خواستنمو.
من که کاری ازم برنمیاد.
همیشه و هردفعه و هربار خودش باید بخواد
.
.
پتوم بوی عطرشو میده.. امشب تا صبح بغلش میگیرم و امشب میدونم که خوابم میبره..
.
.
میفهمم نگرانه.
یکی باید این وسط کنترل کنه دیگه
هوم.. حق داره.
- ولی خب حتی توعم نیستی
+ دیگه داری گو میخوری دیگه
- هستی؟
+ چجوری باشم دیگه؟
- بغلم باشی..
.
.
نمیرم براش؟
غم انگیزه،
امتحان های خدا خیلی غم انگیزه
و سخت
و گریه آور
و ناراحت کننده
که هرلحظه باید به خودت یادآوری کنی من بهش قول دادم قول دادم قول دادم
چجوری امتحان میگیره؟
خب دیشب سعید خواب بود، حرف زدیم زیاد
امشب ناراحت بود. امشب سعید بیدار بود. ولی امشب منو میخواست.
نتونستم.
قول داده بودم.
حتی
حتی تو دلمم نخواستم قربون صدقش برم. آرومش کنم
قول داده بودم. قول دادم
میدونی
هرلحظه که قلبم میکوبه چشمامو میبندم، میگم فقط ده روز.
کاش میشد گریه نکنم
کاش اینجا نوشتنم زیرقولم زدن حساب نشه
سخت امتحان میکنی خدا....
شهوت عقل رو از بین میبره
آرزوهارو محدود میکنه
اراده رو ضعیف میکنه
آدم رو ذلیل میکنه
من هفتاد و هشت روز بهش فکر کردم
هر مدل فکری که بگی
هرجوری که دلم می خواست. "دلم می خواست"
من دیگه ذهنم رو کنترل نمیکردم. میگفتم دوسش دارم. میگفتم فکر کردن که گناه نیس. و هی روز به روز از خودم فاصله میگرفتم.
برام مهم نبود دوستم نداره، یا چجوری دوستم داره
میخوام اعتراف کنم برام شده بود سرگرمی
دوسش دارم هنوز. به همون اندازه و همون کیفیت. ولی دیگه وقتشه فقط دوسش داشته باشم. همین.
درسته احساسِ پیچیده ایه ولی خوبیش اینه که کلی راه فرار داره.
هشت روز فرصت دارم تا وقتی که ببینمش.
تو میفهمی وقتی بغلم میکنه نفس کشیدن یادم میره؟
هشت روز وقت دارم تمرین کنم نفس کشیدن رو تو بغلش.
انگیزه زیاده و دلگرمی فراوون.
دو روزه شروع کردم فقط به امید خودش..
دعا و این حرفا دیگه.
زندگیم رو گوه گرفته حالیم نیس.
.
.
دیگه هر کی از روضه هات یه چیزی میخواد.
من آبرو مو میخوام. آبرو بده بهم حسین"ع". آبرو مو برگردون.
وایسید
وایسید دانشگاه شروع شه دوباره چسناله میکنم
فلن امروز با یکی از ترس هام مقابله کردم و بی اندازه خوشحالم
از انتخاب واحدمم راضیم اگه ریاضی مهندسی نرینه توش
هرچند نمره ی جاوا نیومده و نمیذاره خیالم راحت باشه ولی خب تهش انصرافه دیگه :)
یه روز میاد من دیگه اینجا نمی نویسم.
تو رو ندارم ولی خوشبختم
یه روز میاد میشم اونی که همیشه میخواستم. یه روزی که بالاخره خودم رو پیدا میکنم.
یه روز میاد دیگه شبا گریه نمیکنم.
یه روز میاد که یکی غیر از خودم واسم دل میسوزونه.
یه روز میاد که یک رو پیدا میکنم تا بی نهایت. یه روز که دیگه پژمرده نیستم.
یه روز میاد میشم همون ادم قدیم. دیگه نمیذارم از خاطرات قدیمم حرف بزنن.
یه روز میشم مثل گذشته ام. یه روز که خودمو پیدا کنم.
یه روز میاد این جای خالی پر میشه
یه روزی که توش شادم.
روزی که نگران پاییزش نیستم.
.
.
از اینکه تهش حرفای تو همیشه درسته عصبی میشم.
نمیفهمم واقعا حرفای تو درسته یا وقتی حرف میزنی بای دیفالت به صورت یه گزاره ی حتمی و صحیح، حرفات تو مغزم حک میشه..
.
.
میشه یکی پیدا شه که از آدم خسته نشه؟
من دوستای خیلی خوبی دارم. بیشتر از تصور خوب.
ولی یه جایی خودم با خودم میگم چرا این حرفا رو به اینا میگم؟ نکنه خسته شن یه وقت..
.
.
من خیلی دوسِت دارم. فقط خودم میدونم چه جوریه دوست داشتنم.
ولی
تو نمیدونی
بعد
وقتی
ازت میخوام
باشی
فکر میکنی یه جور دیگه دوست دارم.
پس هیچ وقت ازت نمیخوام باشی
و من این اجازه رو به خودم میدم که به جای تو فکر کنم
حتی اجازه میدم به جای تو، خودم رو دوست داشته باشم.
.
.
من حتی اینجا
خودم رو میذارم جای خواننده ی این متن
و به جای اون درمورد خودم فکر میکنم
من به جای همه به خودم فکر میکنم
و به هیشکی اجازه نمیدم ذره ای به غرورم آسیب بزنه
غروری که یه روز خونه خرابم میکنه...
.
.
راستی، کنکوری نیستم. ولی خب کنکور که دادم :)