حوالیٖ من

ما را برای «رهگذری» آفریده اند

حوالیٖ من

ما را برای «رهگذری» آفریده اند

شونه به شونه ی هم خوابیدیم. قلبم آروم نمیگیره یه لحظه. تو به سقف زل زدی. من چشمامو بستم. هیچی نمیگی. هیچی نمیگم.
دست میندازی دورم، لبات درست کنار گوشم ـه. 
انتظارشو نداشتم.
اشکِ که از گوشه چشمم سُر میخوره..
۱ نظر ۱۶ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۰۱
دُچـــار ..

همیشه اینجوری بوده.

وقتایی که از ته دلم به خدا پناه میبرم، همون لحظه نه، ولی حالم خوب میشه.

آره خب دوباره بد میشم. یه احساس رو شاید صد بار تو زندگیم تجربه کرده باشم که هربار هم فقط خدا میتونسته بشنوه اون درد رو.

شاید حل نشه هیچ وقت این درد. ولی انگار تنها حسی ـه که برام مونده که خدارو از دستش ندم.

.

.

اولین بار بود انقدر واضح باهاش مخالفت میکردم.

گفتم قبول ندارم. گفتم مشکل من عشق نیست. گفتم خیلی وقته دارم دور خودم میچرخم. گفتم یه آدمِ دیگه درمانِ من نیست.

گفت مشغولیت روحی ندارین. موضوع اینه. گف بعدها میفهمین این جای خالی رو باید با رابطه احساسی با خداوند پر میکردین.


بعدها؟

چرا الان نه؟

ولی این راهی نیست که بدون خودش بشه طی کرد..

.

.

گفت اون شب تو پارک نهج البلاغه

گفتم یادم نندازش

گفت اره خودمم دلم نمیخواد یادم بیادش. قطعا عجیب ترین استارت واسه رفاقت بود..


خواستم بگم حیف اون موقع میترسیدی بغلم کنی، ورگرنه عجیب تر هم میشد.

چقدر صبر کردم تا به اینجا رسیدیم..

۱ نظر ۱۵ شهریور ۹۷ ، ۱۲:۳۴
دُچـــار ..

تا حالا از فرق سرت تا نوک پات پر استرس شده؟

استرس میگیرین چیکار میکنین؟

من مثل جنازه دراز میکشم به سقف نگاه میکنم. چهار ساعتِ تموم به سقف نگاه میکنم.

اگه این استرس ناشی از اتفاقی بود که به هیچ عکس العملی نیاز نداشت واکنشِ من واکنش مناسبی حساب میشد، ولی نه الان که به ثانیه ثانیه ی این لحظه ها نیاز دارم.

اومدم اینجا بنویسم که شاید از این بی حرکتی دربیام. حس فلجای قطع نخاعی رو دارم. فقط انگشتام کار میکنه..

.

.

امیدوارم این دوره ای که مریم رفته واقعا به دردش بخوره. و گرنه هیچ وقت نمیبخشمش که تو این هفته ی کذایی منو تنها گذاشت.

.

.

بعد از هر ابراز علاقه، یه دوره ی سگ محلی پیش میاد. الان من تو اون دوره ام. درصورتی که الان بیشتر از همیشه نیاز دارم بهش

بهش گفتم برای اینکه بتونم باهات حرف بزنم باید کمتر دوستت داشته باشم. بهش گفتم میدونم برا تو مهم نیس ولی برا خودم مهمه

گف حتما حرف بزن برام خیلی مهمه.

جوابِ واقعی از نظر من، به ک..رم که حرف نمیزنی..

.

.

دیدین به قسمت دوست داشتن اشاره ای نکرد؟..

البته بنده خدا از اول گفته بود میترسه از این اتفاق.

به هرحال اتفاقی بود که افتاد.

.

.

به نظرت خدا چقد میتونه واسم مایه بذاره؟

مثلا بهش بگم من از همه ی فرصتام میخوام تو این مرحله استفاده کنم.

بعدشم چون خدا ست. یه عالمه فرصت دیگه هم بهم میده بعدن.

.

.

اگه کمکم نکنه، من یکشنبه میمیرم. نکه خودم بمیرم ها. روحم میمیره. فکرم میمیره. همه ی امیدم میمیره. همه ی چیزی که این دوسال رو باهاش گذروندم از دست میدم.

.

.

چه روزِ هیجان انگیزیه یکشنبه..

۰ نظر ۱۳ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۵۳
دُچـــار ..

دستم مینویسه دیگه آدمارو دوست ندارم

میخونیش دیگه تو رو دوست ندارم

واقعیت اینه از همیشه بیشتر دوستت دارم

.

.

میگی بهای دوست نداشتن دیگران حال بدته.

میگی چون تویی نمیپرسم چرا حالت بده.

فک میکنی میشناسی منو. فک میکنی مثل خودتم. فک میکنی وقتی میگم نمیخوام حرف بزنم و اصرار نمیکنی که حرف بزنم خیلی جذابی. خیلی فهمیده ای.

ولی نمیفهمی. نمیفهمی میگم نمیخوام حرف بزنم چون دلم میخواد در مورد تو حرف بزنم. در مورد خودمون. و در مورد خودتون حرف میزنی برام. حرف میزنی حرف میزنی حرف میزنی.. میگی مهم نیس اگه نمیخای حرف بزنی. بازم فکر میکنی خیلی جذابی. خیلی فهمیده ای. ولی اگه جلو دستم میبودی انقد میزدمت که صدا سگ بدی.

بهت میگم آدمارو دوست ندارم.

بفهم دارم میگم دوست ندارم.

یه کاری بکن.. بیشتر از اینکه ک..شر بگی که بخندم. نمیخوام بخندم. میخوام دوستت داشته باشم. 

میگم دیگه آدمارو دوست ندارم.

من گوه بخورم آدمارو دوست نداشته باشم.

.

.

باید پاک میکردم. پیامی که تاصبح مونده رو باید پاک میکردم. پیام بیات شده رو باید پاک میکردم. پیامی که احساسش عوض شده رو باید پاک میکردم..

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۰۶
دُچـــار ..

من نیاز ندارم باهات حرف بزنم. 

من خودم میتونم خودمو آروم کنم.

من عکسات رو نگاه نمیکنم دیگه.

من دلم برات تنگ نشده.

من دیگه قلب نمیفرستم واست.

دیگه چشمم خیره نمیمونه به صفحه تلگرامت.

دیگه نمیرم پیامای قبلیمونو بخونم.

.

.

تو اگه رفیق بودی من این حرفا رو اینجا نمیزدم.

اگه صمیمی بودیم من اینور بال بال نمیزدم.

از نگهداشتن کدوم رابطه حرف میزنی؟

از احساسی که سخت به وجود اومد؟

.

.

همیشه همینه. فشارِ زندگی که زیاد میشه میگردی دنبال یه نفر که خالی کنی سرش. عصبانی شی. غر بزنی. حرف بزنی.

همیشه همین کارو میکردم. همیشه مریم بود. خودش هم بود یه وقتایی. ولی یه وقتایی.

امشب ولی عجیب حال بدی دارم. اشکم خشک نمیشه. خسته م کرده. سردرد رو بهونه کردم واسه چشمای همیشه خیسم که مامانِ بیچاره ام دلش آشوب نشه. که میدونم آشوبه. بمیرم برا دلش.

نمیدونم چرا از اینهمه دختر من قسمتش شدم...

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۱۶
دُچـــار ..

راس میگه. گور باباش.

حذف نمیکنم

.

.

امروز استاد همه ی چیزی رو که خودم میترسیدم به خودم بگم، به بیرحمانه ترین شکل تف کرد تو صورتم..

.

.

حالا من غیر از اینکه غمگینم. غیر از اینکه ناتوانم. به معلق ترین شکل ممکن دارم زندگی میکنم. حالا تنها امیدم اینه که یکی از لای ابر ها دستشو دراز کنه دستمو بگیره منو با خودش ببره لای ابرها. بهم بگه تموم شد دیگه گریه نکن تموم شد.

.

.

یه جور غیرقابل درکی خسته ام.

انقدر خسته ام که دیگه حتی مخفیش هم نمیکنم

انقدر خسته ام که وقتی مامان یه سوال رو دوباره تکرار میکنه سکوت میکنم

انقدر خسته ام که میتونستم تو بغل راننده تاکسی بمیرم

انقدر خسته ام که به چهارشنبه هم نمیکشه

انقدر خسته ام که صدای هق هق هام از اتاق میره بیرون

انقدر خسته ام که دوست داشتن تو آخرین چیزیه که از دنیا میخوام.

.

.

خدایا به زندگی بعد از اینم رحم کن

۰ نظر ۱۱ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۴۷
دُچـــار ..

چرا باید 48 ساعت دیگه حذف شه

دیگه حوصله ندارم تحمل کنم خودمو

کاش همه چی به راحتیِ حذف کردن وبلاگ بود

کاش با حذفش همه چی حذف میشد

کاش میتونستم تلگرامم هم دیلیت اکانت کنم

کاش اینستامم پاک میکردم

کاش توانیی اینارم داشتم

ولی بعدش چی؟

حتی اگه اینارو پاک کردم بعدش چی؟

خودم چی؟

خودمو کی میخواد حذف کنه؟

خودمو کی میخواد پاک کنه؟

گیرم دیگه با هیچ خری ارتباط نداشتم

هنوز مغز لعنتیم که تو جمجمه ی بی مصرفمه

هنوز که زنده ام

هنوز همینقدر آشغال و به درد نخورم

همینقدر خاک بر سر

فشاری که یکشنبه ها بهم وارد میکنه بی اندازس

از این فشاراییه که نمیفهمی

مثه افسردگی و عصبی شدنِ قبل از پریوده

همونقدر غمگینم میکنه

همونقدر پرخاشگرم میکنه

من فک کنم تو زندگی قبلیم سگ بودم....

یکشنبه هایی که شنبه ی قبلش بهم یادآوری میکنه که چقدر بدبختم چقدر ضعیفم چقدر هیچی نیستم

یکشنبه هایی که غروبش فکر میکنم قوی ترین دخترِ روی زمینم و مثل گاو به همه لبخند میزنم و انگار دیگه همه چی تموم شد..

فاصله ی غروب شنبه تا غروب یکشنبه من میمیرم و زنده میشم و این چرخه ی تکراری ضعیف و ضعیف و ضعیف ترم میکنه

تا اینکه یه غروبِ شنبه میمیرم و دیگه هیچ وقت زنده نمیشم

.

.

گف تغییر جنسیت بدم بیام بگیرمت؟

گفتم به در افتادن با رقیب عشقیم نمیصرفه. همینجوری بیشتر دوست دارم.

.

.

دنبال کننده مخفی جوابت رو دادم ولی پست رو حذف کردم پاک شد.

امیدوارم همینجوری مخفی از زندگیم لذت ببری.

۰ نظر ۱۰ شهریور ۹۷ ، ۱۸:۰۷
دُچـــار ..

یه سری چیزارو فراموش میکنی.

یه سری چیزارو عوض میکنی.

یه سری چیزارو جایگزین میکنی.

و تنها چیزی که هیچوقت نه میتونی فراموش کنی نه تغییر بدی نه جایگزین، احساست به آدماست.

درست یا غلط، منطقی یا غیرمنطقی عاشق میشی.

.

.

یه حرفایی ام جاشون فقط تو مغزه. فقطِ فقطِ فقط.

از دنیای روشنفکرا بدم میاد.

هیچ وقت حاضر نیستم بهشون بها بدم. همشون زر مفت میزنن. همشون.

.

.

غم انگیزترین قسمتش میدونی کجاست؟

دعا کنی با عشقش خوشحال باشه.. دعا کنی دعواشون تموم شه.. با گریه هاش گریه کنی.. نصفه شب پیام میده بیا تل و تو هیچ وقت خودتو نبخشی که چرا اون ساعت خواب بودی.. ولی وقتی خوشحال بود، دیگه هیچ حرفی باهم نداشته باشید :)))

بعد اون هی تلاش کنه حرف بزنید هی تلاش کنه حرف بزنید.. ولی تو میدونی حالا اون خوشحاله. حالا راحت میتونی برای خودت غصه بخوری :)

۱ نظر ۱۰ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۴۱
دُچـــار ..

بهش گفتم کار از بغل گذشته. این سری بوس ـت میکنم. شدیییید

گف میدونستی من با بوس یکم چیزم؟

گفتم چیز باش

گف عمدا یا سهوا چند نفرو بوسیدی تا حالا؟...  لب منظورمه.

مات موندم

.

.

.

دستمو گذاشتم رو گونه اش. گفتم یادت که نرفته اون شبو؟

انگشتمو کشیدم رو لبش. به چشماش نگاه کردم. گفتم گول زدن نداریم. لب؟

خندید

خم شدم روش. گونه ی چپش رو بوسیدم. 

عمیق. خیلی عمیق.

میدونستی عاشقِ سفت بغل کردناشم؟

۰ نظر ۰۸ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۵۸
دُچـــار ..
نشستم رو صندلی راننده. میخواست بهم رانندگی یاد بده. یکم رفتیم. گف با یه دست فرمونو بگیر. گفتم باشه ولی یادم میرفت هی. گف یه بار دیگه دو دستی بگیری دستتو میگیرم ول نمیکنم. خندیدم گفتم خب خب. ولی ناخوداگاه یادم میرف. یهو دستمو گرفت آروم گذاشت رو پام. نگاش کردم گفتم آآآخ. دوباره حواسم نبود دودستی گرفتم. ایندفه دستمو گرفت ول نکرد. سرمو کج کردم سمتش بلند خندیدم گفتم دیگه یادم نمیییره..
.
.
.
+ 7تومن
چشمامو ریز کردم
_ 6 دیگه..
خندید
+ بیا برو
.
.
.
دایرکت میزنه ناراحت شدی؟
تمام ایمان و تقوام رو با جمله ی "نه ولی حس خوبی نداشت" به خودم یادآوری میکنم انگار.
.
.
.
 میخندم که صدای وجدانمو نشنوم
میگن قشنگ میخندی..
.
.
.
خیلی دلم میخواد حبذا اینجارو بخونه بعد بهش بگم حالا "درمان" چیه استاد؟
۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۴۲
دُچـــار ..